سینما و فرهنگ

نقد، تحلیل و بررسی مسائل سینمایی

سینما و فرهنگ

نقد، تحلیل و بررسی مسائل سینمایی

نقد فیلم و بررسی فبلم های روز سینمای ایران و جهان و حتی مسائل فرهنگی کارهایی است که در این وبلاگ انجام میشود.

کلمات کلیدی
آخرین نظرات
نویسندگان
۱۷
تیر

سلام

در این وبلاگ قصد داریم تا مطالب سینمایی و فرهنگی را مناسب برای عموم مخاطبین نگارش کنیم، قطعا مطالب به کمال علمی و ادبی نرسیده اند و نظرات شما راه را برای کامل شدن هموار می کند.

محمد



۰۳
ارديبهشت


                                         خلاصه ای از نقد به وقت شام

اندازه دهانمان حرف بزنیم، این جمله شعاری است که در هر فعالیتی پاشنه آشیل میتواند باشد. تصور کنید خودرویی قابلیت دارد 180 کیلومتر در ساعت حرکت کند؛ این ادعای خودرو است، راننده نیز به ادعا پاسخ میدهد و نتیجه میشود پرواز راکب و مرکب به ملکوت!!. در تمام امور این امر صادق است؛ نیت ما در نقد پیش رو اثبات این مدعا در عالم سینما.

فیلم با شروعش، با دوربینش، با روایتش و با تمام اجزایش ادعایی دارد که اگر در پایان به ادعای خود پاسخ دهد میشود گفت فیلم خوب بود. به یاد بیاورید "ماهی و گربه مکری را، با متنی در آغاز، اثری هولناک و رعب آور را نوید میدهد؛ من تا پایان تیتراژ صبوری کردم و هیچ ندیدم جز دوربینی که بی وقفه از سویی به سوی دیگر میرفت.!

به وقت شام نیز ادعا دارد، ادعای نشان دادن یک موقعیت، موقعیتی که توسط گروهی به خطر می افتد و گروهی دیگر خطر را دفع میکنند. سوریه، داعش و ایران.

سخن از این سه گزاره است. گزاره ها بس بزرگ و پیچیده­ اند که فیلم روایتش را در مقیاس کوچکی از سه گزاره بیان میکند، یک هواپیمای ترابری سنگین نظامی سوری، رها در گوشه­ای منتظر خلبان، دو خلبان ایرانی و مقداری داعش که به دنبال هدفشان هستند. حال زمان آن است تا وارد ساخته شدن گزاره ها شویم. پرداخت باید به میزان ادعا و لزوم باشد.

به وقت شام، دو خلبان ایرانی را ناقص خلق میکند، یک شیخ داعشی را به ما میشناساند. هواپیما ساخته میشود. موقعیت مشخص میشود و نیز گروه داعش قابل باور. مخاطب قرار هست همین مقدار ببیند-البته در پرداخت خلبانان ایرانی کم کاری شد- مقداری که با ادعای آغاز فیلم تناسب دارد.

شاید تنها و جدیترین ضعف فیلم را در عدم خلق یک داعشی مشخص در نیمه دوم فیلم بدانند. اگر داستان بر اساس واقعیت نبود من هم میپذیرفتم. اساسا داعش همانی بود که فیلم به تصویر کشید. شخصیتی مستقل در داعش وجود ندارد، جملگی یک شکلند. متحدالباس و متحدالرفتار؛ اگر شیخی بخواهد خلاف این اتحاد عمل کند یک راه بیشتر وجود ندارد، گردن زدن. کسی نمیتواند شیوه مرگ خود را معین کند، حتی اگر جهادی نباشد و یک فرد تبلیغاتی بلژیکی باشد. داعش فرد نیست، تفکری است تکفیری، فردیت در آن راه ندارد. نمیتوان فرد را مجرد از جمع شناخت، اگر چنین شود سرانجامی ندارد جز مرگ. تفکری که هدفش فتح ایران و نابودی ایرانی های مرتد از واجبات آن. تفاوتی در شخصیت بین شیشانی اسب سوار و جلاد چاقو به دست وجود ندارد.

در سوی دیگر داعش، ایران و سوریه قراردارند. پدر و پسر خلبان ایرانی با هم اختلاف نظر دارند، سربازان و فرمانده سوری با هم اختلاف نظر دارند. در اینجا شخصیت ها باید شکل بگیرد. فرمانده سوری به میزان حضورش پرداخت میشود. اما ضعف دیگر فیلم در رابطه پدر و پسر است که با حواشی زیاد فرصت را برای شناخت مخاطب نمیگذارد تا سمپات یکی گردد. بازی با تبلت، دیدن مادر در لحظه مرگ بیهوده بود. بودند این چنین لحظاتی که میتوانست با نبودنشان فرصت شناساندن را برای پسر و پدر محیا کند.

در مجموع به وقت شام حرف خالق خودش را میزند، با وجود اضافه گویی ها اما در کلیت یکپارچگی را حفظ میکند و در فیلمنامه نسبت به بادیگارد یک گام روبه جلو، در تکنیک نیز نسبت به سینمای ایران یک گام به جلو محسوب میشود.

۱۰
دی

نقد فیلم دانکرک

یک سوال، اگر شما یک خودرو بنز بخرید ولی موتور نداشته باشد به آن میگویید "یک خودرو خوب"؟ اگر چرخ نداشته باشد چه؟ در حالت اول اصلا ماشینی ساخته نشده، تنها یک اتقاق شیک و مدرن است که هیچ کاربردی ندارد، کاربردی برخلاف ادعایش، ادعایی که از ساختار آن یعنی اتاق ماشین- بر می ­آید. در حالت دوم ماشین ساخته شده اما چیزی را کم دارد -چرخ برای حرکت- روشن می­شود، صدای موتور را میشنویم اما حرکت نمیکند؛ یک عامل اخلال دارد.

مثل سینما مثل ماشینی است که تمامی اجزای آن در هماهنگی با هم به سمت هدف خاصی حرکت میکند؛ ایجاد تجربه­ای حسی. تجربه­ای که ما لمس نمیکنیم، حسش میکنیم. شاید مانند خواب دیدن.

دانکرک در ابتدای شروعش، با نماهای مرعوب کننده­ اش، با نگه داشتن یک سرباز از مهلکه ­ای ناشناخته به ما می­گوید: این داستان همین سرباز است در این جزیره، دوربین وارد ساحل می­شود، خب حالا داستان این سربازان است در این جزیره!، وارد سکو می­شویم؛ پس حتما داستان این فرمانده نیروی دریایی است در این جزیره!!. با دیدن خلبانان قطعا داستان خلبانان را خواهیم دید، اما نه، گویا داستان کشتی تفریحی است که برای نجات سربازان، خلبانان و فرماندشان راهی دانکرک می­شود است!!!. در کمال تعجب قرار است داستان تمامی این افراد را در یک ساعت و نیم ببینیم!!!!. ای کاش کمدی بود که بی شک به قواره­ی بی قواره­ اش شبیه ­تر بود.

aaaa

سینما شخصیت می­خواهد، موقعیت می­خواهد، دیالکتیک، تعلیق و روایت می­خواهد نه اسپشیال افکت. دشمن سربازان چه کسی است؟ خوب مشخص است، جنگ جهانی دوم بود و انگلیس و آلمان دشمن یکدیگر! این سربازان چطور اینجا محاصره شدند؟ این هم معلوم است، آلمان­ها قوی بودند، استراتژی داشتند. و...!. فیلم از خودش چیزی ندارد، به مخاطب مابه ازای خارجی میدهد. چون سربازان لباس جنگ جهانی دوم را دارند پس جنگ جهانی دوم است. چون عده­ ای درخیابان سنگر زدند پس دارند با دشمنی واقعی! می­جنگند و بسیاری دیگر از این قبیل ارجاعات بیرونی.

خب بس است دیگر این همه تعلیق را مگر نمیبینیم؟! حال که سوخت هواپیما در حال تمام شدن است معلوم نیست چه بر سر این خلبان می ­آید WOOW، آیا قایق به ساحل می­رسد، اصلا مشخص نیست!. من به نوبه خودم از هیچکاک عذرخواهی می­کنم!. ای کاش کارگردان ما به جای تحقیق بر دو فیلم مورد علاقه­اش بر روی شخصیت پردازی و ایجاد تعلیق مطالعه می­کرد. اصلا ای کاش در مورد سینما مطالعه می­کرد و نه آموختن تکنیک­های فیلمبرداری و تدوین. دانکرک ما را از زمین به آسمان می­برد و از آنجا به دریا و دوباره بازمیگرداندمان به زمین، بدون هیچ اتصال دراماتیک.

پس از نیم ساعت اول فیلم تمام حوادث برای من نه تنها قابل حدس که قابل ذکر بود. باز خدا پدر فرهادی را بیامرزد که به ما یک "چه" می­دهد. دانکرک در بیان "چگونگی" فلج است و "چه" را هم که پیشتر تاریخ گفته است. صرف به تصویر کشیدن یک واقعه تاریخی آن­ هم بدون هیچ تعبیر و تفسیری که هنر نیست. اگر قرار هست واقعه­ ای تاریخی با زبان سینما بیان شود باید مخاطب را درگیر چگونگی کرد؛ چه را همه می­دانیم.

دانکرک فیلمی یا به عبارت بهتر کلیپی با تصاویر مرعوب کننده است که تنها مخاطب درگیر صحنه­ ها می­شود و نه روایت.

۳۱
خرداد


یک زن که از همسر معتاد خود جدا شده و درگیر عشقی دیگر میشود، عشقی که خیانت بود و نه عشق؛ این داستان رگ خواب است. اساسا پرداختن به موضوع عشق کار دشوار و پیچیده ای خواهد شد؛ دشواری از آنجاست که عشق و عاشقی موضوعی متافیزیکی است که برای به تصویر کشیدن آن نیاز به عاشق و معشوق میباشد که این خود نیاز به شخصیت، شخصیت دیدگاه میخواهد، دیدگاه موقعیتی را میطلبد تا نمود پیدا کند، موقعیتی که باور پذیر باشد و این باورپذیری نیازمند شخصیت.

عشق پروسه است. زن باید در یک پروسه عاشق مردی گردد. مرد برای زنی صبحانه سرو میکند و زن عاشق مرد میشود! این چه پروسه ای است؟!. عشق در یک نگاه گذشته میخواهد. ما باید ببینیم که این زن چه چیزی در زندگی کم داشته که ایگونه بی منطق دلباخته مردی میشود. مردی که بارها زیبا توصیفش میکند. مگر شوهر قبلیش زشت و کریح بود؟ ماکه ندیدیم! مگر شوهر قبلیش صبحانه درست نمیکرد؟ ندیدیم! شوهر قبلیش از ابتدا معتاد بود؟ پس چرا عاشقش شد؟! نمیدانیم! زنی که تجربه یکبار ازدواج را دارد چطور حاضر میشود با مردی، این چنین عشق بازی کند؟ زن داستان ما به کرات از پدرش میگوید، پدری که نگران خاک خوردن فرزندش بود، فرزندی که حالا خاک بر سر شده اما کماکان یک تماس هم از سوی پدرش ندارد. این قبیل سوالات و ابهامات آنقدر هستند که ذکر آنان از حوصله متن خارج شود.

فیلم با نداشتن این گزاره ها تبدیل به شعاری انتلکتی میشود، شعاری که زن را مظلوم و مرد را ظالم مینماید. زنی بی عقل که وارد دخمه ای میشود، قطعا عاقبتی جز سقط جنین نخواهد داشت. دختری 16 ساله هم میداند نباید به مرد غریبه سلام کند چطور این زن مطعلقه نمیفهمد که نباید به همین سادگی به مردی دل باخت. باز هم تاکید میکنم اگر کمبود محبت مطرح میشود، باید دیده شود نه با نریشن یا دیالوگ بیان گردد. من باید ببینم چه بلایی بر سر این زن آمده که این مقدار او را تشنه محبت کرده است.

رگ خواب فیلمی انتلکتی است که قدرت بیان همان حرف بی اساس خود را هم ندارد و با به خاک و خون کشیدن یک بازیگر سانتیمانتال(در فیلم) قصد تحریک احساسات مخاطبش را دارد و این قطعا شارلاتان بازی است.

۲۰
ارديبهشت

چه چیزی در این دنیا کمدی است؟ مردم به چه باید بخندند و اساسا چه چیزی موجب خنده میشود. با عضویت در یک کانال تلگرامی جوک میتوانیم اوقات پرنشاطی را برای خود و خانواده فراهم کنیم؛ البته کانالی مجاز!! حال سوال دیگری مطرح میشود. جایگاه سینمای کمدی چیست؟ چرا برای نشاط به سینما نرویم و فیلمی کمدی نبینیم.!!

کافیست کمی به لطیفه ها و به اصطلاح جوک ها نگاهی دقیق بیاندازیم آنگاه خواهیم دید که تمام آنها اشاراتی به زندگی دارد، اشاراتی که نشان از بی اهمیت بودن افعالی به ظاهر با اهمیت دارد؛ به یاد بیاوریم تلاش های چارلی چاپلین برای کار در کارخانه و یا تلاش های اورت در برادر کجایی برای فرار از زندان و امثال این فیلم ها، کمدی طعنه میزند، تمسخر میکند و نقد میکند انسان را، تلاش انسان برای زندگی کردن.

شخصی در زندگی گذشته خود یک تصادف شدید رانندگی داشته، اگر پس از چند سال به آن فکر کند اکتی جز خنده نخواهد داشت. خنده ای که برمیگردد به رفتارهای خودش در همان لحظه، این کمدی است، زندگی کمدی است.

مدیوم سینما برای خلق کمدی ما را ورود میدهد به زندگی شخصیتی، فرآیند زندگی، فرآیندی در طول مدت فیلم دچار اخلال هایی میشود. اخلالها در پایان فیلم ادامه زندگی میدهد. شخصیت باقی است، زندگی باقیست اما زیست ما در فرآیند فیلم با شخصیت به ما میدهد خندیدن.

گشت 2 چه فرآیندی دارد؟ شخصیت ها چه زیستی دارند؟ سه مرد (آکسوسوار)، 4 دختر بزک کرده (مانکن)، همراه با دیالوگ هایی مملو از جملات تلگرامی و متلک هایی رایج در بین مردم، عناصری که اگر در بیرون سالن سینما نیز برای هر شخصی اتفاق بیافتد کمیک خواهد بود. گشت 2 چیزی برای خنداندن ندارد، اساسا چیزی برای گفتن ندارد. فیلمساز با کنایه زدن به افراد سیاسی و اجتماعی شناخته شده برای مردم سعی در خنداندن دارد. خنده از درام فیلم حاصل نمیشود بلکه از بیرون فیلم است.

کارگردان جاییکه حرف کم می آورد، بازیگران را میرقصاند، در جایی دیگر ما را میبرد داخل رینگ بکس، این سینما نیست، لودگی محض است.

بیش از این نیاز به نقد چنین فیلمی نیست، پرفروش شدن این لوده بازی ها من را واداشت تا به اندازه خودم قدمی در آگاه کردن مخاطبین فهیم سینما بردارم.

۲۸
مرداد

 نقدی بر قیچی


فیلم قیچی در بخش هنر و تجربه اکران شده است.

قیچی فیلمی است که در آن کمترین میزان دیالوگ را داریم. فیلمساز باید این را در نظر بگیرد که نداشتن دیالوگ به معنی هنری شدن فیلم و یا تجربی شدن آن نیست. اگر از فیلم دیالوگ را حذف کنیم زبان فیلم تصویر آن خواهد بود هرچند همیشه تصویر در فیلم حرف اول را می­زند. اما نبود دیالوگ کار تصویر را دشوارتر و پررنگتر میکند.

قیچی هم در دیالوگ و هم در تصویر ضعف دارد. حرفی برای گفتن ندارد. بازی غزالی بی معنی است و جامانده از فیلم شده است. زمین و آسمان زدن­های مرد فیلم بی معنی و لوس است. چرا باید از یک تپه شنی بالا برود در صورتی که راه راست کنارش وجود دارد. جز این است که کارگردان قصد دارد بازیگرش راگریم کند ولی پول ندارد و از خاک سرخ جنوب کمک میگیرد، به بازیگر میگوید روی خاک­ها غلت بزن!!!. چرا مرد داستان نمیتواند یک جا آرام بگیرد؟ از این دست ابهامات و سوالات در فیلمنامه­ الکن قیچی بسیار است.



روایت غیر خطی داستان که شاهکار فیلم است. نویسنده برای جابجا کردن شخصیتش از یک موقعیت به موقعیت دیگر، راهکاری بلد نیست و از همین رو به روایت غیر خطی روی می­اورد هر کجا که شخصیتش را نمی­تواند به پیش ببرد به عقب برمیگردد و از گذشته می­گوید. زمانیکه در گذشته می­ماند به جلو میرود و یا به نوعی به حال می­اید.

قیچی را میتوان یک فیلم ضعیف دانست که در همراه کردن تماشاگر خود ناتوان است. تنها صحنه­ شکلیک آخر و مرگ راما است که به تماشاگر یک شوک وارد میکند. آن هم از واماندگی در فیلمنامه است.

این زبان حال فیلمنامه است: حال این راما را چکار کنم؟ آری بگذار بکشمش تا هم خودش خلاص شود و هم فیلم پایان یابد، و قیچی چیزی جز این واماندگی در شخصیت پردازی و روایت نیست.

۰۸
مرداد

آشنایی با مبانی سینما و نقد فیلم




آشنایی با نویسنده:

وارن باکلند: نویسنده، محقق و مدرس سینما، پیش از شروع به مطالعه در زمینه­ی سینما، او ابتدا در رشته­ی عکاسی در دانشگاه دربی (1984-1987) موفق به اخذ مدرک لیسانس شد. پس اتمام دانشگاه مطالعات خود را در زمینه­ی فیلم آغاز کرد، که نتیجه­ی آن چاپ چندین کتاب است. «آشنایی با مبانی سینما و نقد فیلم» تنها یکی از 11 کتاب این محقق سینمایی است که در سال 2010 به چاپ رسیده است. او اکثر محتوای این کتاب را حاصل سخنرانی ها و کلاس­های درس در دانشگاه­هایی از قبیل: آنگلیای شرقی، جان مورز، لیورپول، آمستردام و دانشگاه آکسفورد بروکرز می­داند. از دیگر کتبی که به این قلم نوشته شده و در ایران نیز مورد توجه قرار گرفته، می­توان به «نشانه شناسی شناختی در حیطه فیلم» اشاره کرد.

درباره کتاب:

"از این فیلم خوشم آمد/ از آن فیلم خوشم نیامد.

بارها و بارها هنگام بیرون آمدن از سالن سینما یا پس از تماشای فیلمی از تلویزیون، این دو جمله را گفته­ایم یا شنیده­ایم. این جمله­ها تا حدی ذائقه و سلیقه­ی تماشاگر را روشن می­کنند، اما ربط چندانی به خود فیلم­ها ندارند."

قدم اول در بررسی یک فیلم، دوری جستن از این قبیل جملات است، به عبارتی دقیقتر فیلم را باید به ما هو فیلم بررسی کرد. این کار نیاز به شناختی حداقلی از سینما و نقد فیلم است که ما را با این مدیوم جادویی آشنا کند. کتاب آشنایی با مبانی سینما و نقد فیلم در ابتدا سعی دارد تا با بررسی زیبایی شناسی فیلم ما را با ساختار یک فیلم آشنا کند، پس از آن با ژانرهای سینمای داستانی و گونه­های مستند آشنا میشویم و در آخر شیوه­ی برخورد با فیلم را خواهیم آموخت.

این کتاب برای دانشجویان سینما در مقطع لیسانس نوشته شده است، اما به واسطه­ی قلم روان مولف و پس از آن مترجم، برای علاقه­مندان به سینما نیز بسیار سودمند است.

انتشارات: معین

قیمت چاپ اول، 1393: 14000تومان

 

فهرست کتاب:

1- زیبایی شناسی فیلم: فرمالیسم و رئالیسم

2- ساختار فیلم: روایت و روایت­گری

3- نگره­ی مولف: کارگردان در جایگاه مولف فیلم

4- ژانرهای سینمایی: معرف انواع فیلم­ها

5- سینمای غیر داستانی: پنج­گونه فیلم مستند

6- برخورد با فیلم­ها: هنر و حرفهی نقد و بررسی فیلم

 

منبع: http://warrenbuckland.com

 

۲۸
خرداد

نقد


پرداختن به اسطوره های دفاع مقدس کار دشواری است، از دوجهت؛ در فیلم نمیتوان زندگی شهید یا فرمانده ای را تغییر داد به عبارت دیگر کارگردان دستش برای تخیل در فیلم بسته است(تقریبا) هم ممکن است خانواده آن شخصیت راضی نشود و هم مردم متوجه تحریف یا تغییر شوند. و دشواری دیگر، زندگی بعضا عجیب برخی فرماندهان است. بازماندگان دوران جنگ از بعضی فرماندهان کراماتی نقل کرده اند یا رفتارهایی داشتند که در افراد عادی نمیبینیم و به تصویر کشیدن اینها خطر شعار زدگی و مفهوم زدگی را به دنبال دارد.

مهدویان در "ایستاده در غبار" بهترین کار ممکن را کرد. او از روش های مستند برای فیلمش استفاده کرد. مصاحبه، تصویربرداری و صدا به ما یک مستند داستانی میدهد ولی بازیگری و نورپردازی و... اینها مستند نیست. این کار تلفیقی کمک کرده تا شخصیت احمد متوسلیان باور پذیر شود.


به عنوان مثال در صحنه ای که متوسلیان قبول نمیکند تا برای جا انداختن پای شکسته اش بیهوش شود، اگر قرار میشد که فیلم داستانی باشد به هیچ وجه باور پذیر نمیشد، مثل فیلم های رامبو(تیر را از پهلویش در می آورد). این شیوه برای ساخت، کمک بسیاری به باورپذیری کرده است که نشان از خلاقیت و اشراف کارگردان به موضوع و سینما دارد.

صحنه ای زیبا در فیلم هست که نمیتوان آن را نادیده گرفت، ایستادن متوسلیان در میان مهلکه نبرد و بالا گرفتن بیسیم، بسیار زیبا و سینمایی درآمده. البته نقاط ضعفی نیز وجود دارد. مثلا دوران کودکی متوسلیان میتوانست نباشد یا خلاصه میشد و همسان کردن صدا با تصویر(که کار سختی هست).

به طور کلی ایستاده در غبار را میتوان یک فیلم نسبتا خوب در دفاع مقدس دانست که در این خیانت بازار سینما وجودش لازم بود.

۰۷
خرداد

نقد تئاتر اکسیژن



یک نیمکت، یک زن و دو مرد اینها تنها المان­ و بازیگران یک نمایش 55 دقیقه­ای هستند. اکسیژن یک نمایش تقریبا سرپاست که با وجود دیالوگ محور بودن و دکور خیلی ساده تماشاگر را نگه می­دارد.

در نمایش اکسیژن یک شخصیت ثابت نمی­بینیم. کاراکتر زن و مرد در حال تغییر هستند، تغییری نه رو به جلو بلکه رو به عقب، زن در ابتدا یک شخصیت محکم و مهربان است، بوکس کار می­کند تا از خود در برابر ظالم دفاع کند. مرد شخصیتی منفعل، ترسو و خجالتی است که سعی می­کند منطقی باشد. در طول داستان این شخصیت­ها رو به عقب می­روند، رنگ می­بازند، ظاهر سازی می­کنند، دروغ می­گویند و فحش می­دهند. این تغییرات با ورود مرد اتفاق می­افتد. مردی که وکیل است ولی بویی از حقوق انسانی نبرده و اهل تظاهر است.

نویسنده و کارگردان کاملا به این امر وافق بودند که این نمایش ممکن است کسالت بار شود، برای فرار از این معضل تنش ­هایی در داستان اتفاق می­افتد. بازی خوب آقای صولتی به رهایی داستان از خواب آلودگی کمک میکند.

در پایان داستان با وارد شدن مرد دوم که نمادی از شخصیت وکیل است، شخصیت زن را خرد می­کند و دیگر چیزی از استواری و مهربانی در زن باقی نمی­ماند، بوکس هم نمی­تواند در برابر ظلم مرد به او کمک کند.

اکسیژن نمایش خوبی است( در بازیگری) که سعی دارد حرف بزرگی بزند. ولی متاسفانه چنین حرف بزرگی در 55 دقیقه نمیگنجد و ریتم تند در عبور از شخصیت پردازی(نه در داستان) مشهود است. مخاطب منظور نمایش را متوجه می­شود ولی شخصیت­ها باور پذیر و قابل همذات پنداری نیستند.

این نمایش از نظر محتوا قابل دفاع نیست و می­توان گفت فقط نظر نویسنده و کارگردان است و تعمیم دادن آن به جامعه کار درستی نیست که در چندجا از نمایش این تعمیم صورت می­گیرد. ای کاش این همه انرژی برای مضمونی بهتر صرف میشد.

۲۶
ارديبهشت

فیلم تابو




خسرو معصومی در جلسه نقد فیلم (سینما هویزه) برگزارشد در مورد فیلم گفت: تابو نقد اندیشه فئودالی در جامعه مدرنیته است. ایده فیلم از یک کشتی به گل نشسته گرفته شد که در فیلم نیز این کشتی نماد زندگی دو جوان عاشق است. الناز شکردوست به فیلم تحمیل شد(با آوردن سرمایه800 میلیونی). این فیلم های اجتماعی هست که باعث میشود ایران در بین جامعه غرب و شرق دیده شود و فیلم های اجتماعی چهره ایران را سیاه نشان نمیدهند، همچنین این تفکر که به فیلم های سیاه جایزه میدهند اشتباست و از حرف های مسعود فراستی است که یکبار هم خارج نرفته. فیلم در مورد چند همسری است.
این موارد تقریبا صحبت هایی بود که خسرو معصومی در جلسه بیان کرد که کمی نقل به مضمون هست. نقد من هم طبق همین صحبت ها خواهد بود.
در فیلم به هیچ وجه نگاه آسیب شناسانه نمیبینیم و همچنین نقدی به فئودالیسم و... وجود ندارد و روایت یک عشق شهرستانی است( که این هم دقیق شکل نگرفته).
کشتی به گل نشسته  در فیلم حکم چند تکه آهن زنگ زده دارد، نه یک نماد. دوربین خوب با کشتی کار نمیکند و نماهایی که گرفته شده به ما یک نماد نمیدهد.
فیلم دنیای یک کارگردان است و برای خلق کامل این دنیا نباید زیر بار پول و یک بازیگر بد برود. به گفته معصومی باران کوثری انتخاب اول بود ولی سرمایه گزار باعث شد تا از شاکردوست استفاده شود. حتی خود کارگردان هم قبول کرد که شاکردوست بازیگر بدی است ولی...!!!!
حضور در چند جشنواره خارجی مبنا مناسبی برای قضاوت در مورد نگاه غرب به ایران نیست و اساسا جامعه آماری آقای معصومی افراد هنرمند هست و طبیعی است که نگاه هنرمندان خارجی به ایران مثبت باشد مانند نگاه هنرمندان ما که به آمریکا مثبت است!!! بالاخره اینها قشر فرهیخته هستند!! اهدا جایزه اسکار توسط میشل اوباما به آرگو گواه خیلی مسائل است. نکته بعد، مسعود فراستی در بولونیا درس خوانده است و مبناء معتبرتری برای نظر در مورد نگاه غربی ها است.
چند همسری در فیلم گم هست و فقط در حد یک اشاره باقی میماند و مسئله فیلم نمیشود.

حال نکاتی در مورد فیلم: تابو یک فیلم متوسط هست که شخصیت پردازی درستی ندارد. پدر دختر که بخاطر اعتیاد، دختر خود را میفروشد به هیچ وجه انگیزه قانع کننده ای نیست چرا که اعیاد پدر در حد فروش دختر نیست. تکلیف شخصیت سالار معلوم نیست که چرا قصد ازدواج مجدد دارد؟!!
به طور کلی طبق معمول مشکل فیلمنامه و شخصیت پردازی در این فیلم نیز مشهود است.

۱۸
ارديبهشت

نقد فیلم اژدها وارد میشود



فیلمبرداری عالی، موسیقی خوب و یک ایده ناب همه اینها به معنی واقعی کلمه حیف میشوند. تعجب میکنم از مانی حقیقی که چنین ایده ای را اینطور مبتدیانه به تصویر کشیده است. نه مستند است و نه درام، مثلا سورئال است. صندوقچه ای که با آن داستان شروع میشود، تکلیفش مشخص نمیشود. به کل فیلم حدر شده است. حقیقی میتوانست با دخالت در داستان و استفاده از تخیل خوب شروع و پایانی برای داستان در نظر میگرفت و حداقل یک تریلر یا وحشت تحویل مخاطب میداد. متاسفم برای نوه ابراهیم گلستان که با این دو فیلم (50 کیلو آلبالو و اژدها وارد میشود) ثابت کرد؛ از فضل پدر پسر را چه حاصل!!!

دیدن این دو فیلم (50 کیلو آلبالو و اژدها وارد میشود) در سینما به معنی حدر رفتن پول و وقت است.